بلند گریه کن
توضیحات
بلند گریه کن -روایت هایی از زندگی طلبه شهید عباس محمد علی نژاد اتنظار:صبر و قرار را از ما گرفته بود ، در یک شب تابستانی که هوا به شدت گرم و پر از پشه بود . نمیشه شب از خواب بیدار شدم و به حیاط خانه رفتم مادرم را دیدم که روی پله ها نشسته بود و آرام و بی صدا اشک می ریخت . بعد از شنیدن مفقود الاثر شدن عباس این اولین باری بود که گریه های مادر را می دیدم . بدون اینکه متوجه شود به داخل خانه برگشتم کاش مادرم می توانست بلند گریه کن آنقدر بغش را در گلویش نگه نمیداشت غم از دست دادن عباس خیلی زود قامت بلند مادرم را شکست و او را پیر کرد.
یادداشت تنها برای شما قابل دیدن است و پس از حذف آگهی، پاک خواهد شد.